روز قبل از شروع ماه صفر بود که پیامش صفحه ی گوشی ام را روشن کرد که صدقه بگذار. میداند آدم متدینی نیستم اما باز هم این ها را یادآور میشود. میگوید اگر من اذیت نمیشوم اینطور خیالش راحت تر است. و من هیچوقت از محبت متفاوت با شخصیتم از او ناراحت نمیشوم. بعد کمی من من کرد و گفت برای او هم صدقه گذاشته و منتظر ماند تا باز صدایم بالا رود و بازخواستش کنم.که چرا دل نمیکنی از اویی که دلیلی برای دوست داشتنش نداری.
و من نکردم. نکردم چون ترسیدم. ترسیدم چون روزگار خیلی ناجوانمردانه عیب جویی ام از دیگران را میشنود و جلویم قد علم میکند.
نکردم چون من هم درون صندوق اتاقم برای کس دیگری صدقه گذاشته بودم که هیچ دلیلی برای دوست داشتنش نداشتم و همینطور هیچ اعتقادی برای کاری که کردم.
وقتی بهتر است سرت را ببری بگذاری زیر پایت تا لااقل قدت بلند شود...
یک سال میتواند پانصد و بیست و پنج هزار و ششصد دقیقه باشد و هر دقیقه سالی...
نکردم ,چون ,صدقه ,گذاشته ,هم ,باز ,نکردم چون ,صدقه گذاشته ,و من ,ناجوانمردانه عیب ,دیگران را
درباره این سایت